گزارش یک جوان ازتبریز درباره شعبه های رای گیری در این شهر و وضعیت حوزههای رای گیری
من یک جوانان اهل تبریز هستم که این گزارش را تهیه میکنم. امروز ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، یکی از خلوتترین روزهای تبریز است.
من بیش از یک دهه است که در این شهر زندگی کردهام و روزهای معمول این شهر را دیدهام. اگر کسی خبر نداشت، با دیدن سطح شهر نمیتوانست حدس بزند امروز به اصطلاح رژیم انتخابات است. مأمور شهرداری با بیحوصلگی داشت عکسهای تبلیغاتی مهرههای رژیم را از دیوار میکند. همگی را در یک کیسه سیاه زباله میانداخت. فرق نداشت رئیسی باشد یا مهرعلیزاده.
سربازی که دم در حوزه ثبت رأی بود حوصلهاش کاملا سر رفته بود. حتی پیراهنش را زیر کمربندش مرتب نکرده بود. اسلحه خالیاش را هم در دست نگرفته و از گردنش آویزان بود. به نظرم این نمادی واقعی از نیروهای مستهلک رژیم هست.
از آن محل رد شدم. چندین حوزه رأی را برای تهیه گزارش انتخاب کرده بودم. اما بدلیل این که کسی نبود اشتباهی آنها را گم کردم. در جایی دیگر که صف بسته بودند ایستادم. اما متوجه شدم صف مردم برای نان است و اصلاً آنجا حوزه رأی نبود. فقط یک نانوایی بود.
دو تصویر از یک خیابان تبریز که یک پیام دارد

اتوبان پاسداران جزو اصلیترین اتوبانهای شهر تبریز است. تقریباً به بیشتر محلههای تبریز منتهی میشود. اینجا برای من آبان ۹۸ را زنده میکند. چشمانم را میبندم و یاد آبان میافتم. آن همه شلوغی، آن همه آتش و شلیک و فریاد. اما حال سکوت. من میفهمم هم تصویر حال اتوبان پاسداران، و هم تصاویر آبان ۹۸ این اتوبان پاسداران، هر دو یک پیام دارند.
به کافهای رفتم برای خوردن چایی، کافهچی با لبخند مصنوعی پرسید تو که رأی ندادی؟ خواستم بگویم من هیچ وقت رأی ندادم. خواستم بگویم رأی من سرنگونی است، اما جلوی خودم را گرفتم. فقط گفتم نه ندادم. لبخند مصنوعیاش گرم شد و گفت بزار برایت یک چای طعمدار بیاورم. تشکر کردم و متمرکز شدم به صداهای افرادی که اطرافم هستند. چند جوان وارد کافه شدند. با صدای خندههای بلند، کافهچی همان سؤال را که از من پرسیده بود از آنها هم پرسید. آنها هم در جوابش خندیدند و گفتند: «ما رفتیم اما آنقدر شلوغ بود که گفتند نوبت رأی دادن به شما نمیرسد.» سپس همگی با هم قهقهه زدند.
اگر در برگه رأی بنویسیم جلاد ۶۷ آیا آنرا میشمارند؟
من جلوی خندهام را گرفتم و به میزی که دختر و پسری بودند دقت کردم. حرفهایشان را کامل نمیشنیدم. دختر پرسید اگه در برگه رأی بنویسیم جلاد ۶۷، آیا باز هم برای رئیسی رأی را میشمارند؟ پسر اما به این جمله حتی لبخند نزد. نمیدانم چه شد. نگاهش به نگاهم گره خورد و خشم را در چشمانش میشد دید. خشمی که با آمدن نام جلاد ۶۷ شعله زد.
سکوتی که از جنس فریاد است
چایم را سر کشیدم و با تشکر بیرون آمدم. حس میکردم این خلوتی حوزهها و خیابانها همه مقدمه یک شورش بزرگ است، سکوت است، اما جنس این سکوت از فریاد است. این را در خاطرم ثبت کردم که ۲۸خرداد ۱۴۰۰، یکی از خلوتترین روزهای تبریز است. شهری که یک دهه زندگیام را در آن گذرانده و آنرا هیچ وقت به این سردی و سکوت ندیده بودم. سکوتی را دیدم که اگر کسی خبر نداشته باشد نمیتواند حدس بزند پشت آن چه فریاد بلندی است.
اینستاگرام ایران کارگر: https://www.instagram.com/irankargar2019
به کانال تلگرام ایران کارگر بپیوندید https://t.me/IranKargar96