فقر و حرمان . . .
به قلم م. فرزان
فقر و حرمان،
همچون، خنجری است كه در گوشت تن فرومی خزد
در ويرانه های آشفته بازار اين دلقكاران روسياه
كه به ظاهر انسانندو صدبار بد تر از شيطان،حيوان
لبهای خشك و معصومانه كودكان كار را بنگر
كه نای راه رفتن ندارند، ونه اميدی برای زيستن
نوزادنی كه هرگزمكيدن شير مادر راتجربه نكردند
و آنجا كه
حسرت بوسه ناتمام مادری، كه بدون وداع، فرزندش را به قربانگاه بردند
بر لبهايی خاموش،كودكي فقيري كه لقمه نانی می خواهد
▪▪▪▪▪
فقر و حرمان،
همچون، خنجری است كه در گوشت تن فرومی خزد
آغوشهای باز خشكيده مادران كه در انتظارفرزندان در بندند
از لابلای آهن و آجرو بتون و سيمان و هر چه كار سخت
كودكان كار با دستانیخون آلوده و بی رمق و بی حال
و دستهای نااميدی، فريادي وخشمی از تبعيض وظلم و فساد
عكسی هنوز به ميلادش می انديشد، در هر كوی و گذر
سرنوشتش اعدام بود و بس!
بی آنكه بداند
فصل مرگ ميلاد شگفته است،همه چيز بوی مرگ مي هد
▪▪▪▪▪
فقر و حرمان،
خنجری است كه در گوشت تن فرومی خزد
اينجا،
مردی، روياهايش رابا گلوله های نابخردان فراموش ميكند
و آرزويش در خاك فشرده است
اينجا،
زنی حلاوت آغوش كودكش را به حراج ميبرد و فرزندش را می فروشد
اينجا،
دختری التهاب زيبايي اش را پنهان ميكند كه اسيد ظلم پاشيد ه اند
اينجا،
پسری گامهاي نشكفته اش بسوی مدرسه نيست!
بلكه به سوی زباله گردی
اينجا،
پيرمردی خميازه ناتمامش را اينجا،بزمين ميزند و دست و پا ميزند
و می ميرد
چشمان منتظر مادربزرگی ،سالهاس به شوق ديدن فرزندش سوسو ميزند
صدای خنده ای اينجا،و آنجا رخت بر بسته سالهای سال
فرياد منجمد گلويیاينجا و آنجا در هر گذری هويداست
سفره گشوده گرسنگی اينجا،و آنجا در همه جاباز باز
تمام اينجا, تمام اينجا
گوشتپاره است و خون و خشم خفته خلق
▪▪▪▪▪
درد و حرمان،
خنجری است كه در گوشت تن فرومی خزد
بيرون می جهند خشم فرو خفته انسانهای بيگناه از هر كران
بنگر، افق شهر های دود گرفته و طن رنگ و جلوه دگر گرفته
خروش و فرياد مردمان خوب ما همره جوانان دلير شورشی
سرنگون مي كنند اين نظام ناپاكان، اين لشكر شريران را
▪▪▪▪▪