فیلم به یادماندنی از خاکسپاری زنده یاد فروغ فرخزاد شاعر شورشگر در صحنه هنر ایران
فروغ فرخزاد در روز ۸ دی سال ۱۳۱۳ در تهران چشم به جهان گشود. فروغ طی زندگی کوتاه خود در مجموع پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای ارزشمند و قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد هنگامی که تنها ۳۲ سال سن داشت بر اثر واژگونی اتومبیلش درگذشت.
آغاز کار فروغ فرخزاد با مجموعه شعرهای دیوار، و عصیان در قالب شعر نیمایی بود. در ادامه آشنایی و همکاری او با آقای ابراهیم گلستان، فیلمساز سرشناس ایرانی، باعث تحول فکری و ادبی در فروغ و آثارش شد. فروغ فرخزاد در بازگشت مجددش به دنیای شعر، با انتشار مجموعه شعر تولدی دیگر، چشمها را به خود و آثارش خیره کرد. فروغ در ادامه «ایـمان بیاوریم به آغاز فصل سـرد» را منتشر نمود و با این اثر جایگاه خود در شعر معاصر ایران را به عنوان شاعری بزرگ تثبیت کرد. آثار و اشعار فروغ به زبان های انگلیسی، عربی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی، ترکی، چینی، ژاپنی و عبری ترجمه گردیده اند.

فروغ فرخزاد – دفتر تولدی دیگر – فتح باغ ؛ مشاهده کلیپ
آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوخته بوسه تو
و صمیمیت تن هامان در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن از زندگی نقره ای آوازیست
که سحرگاهان فواره کوچک می خواند
ما در آن جنگل سبز سیال
شبی از خرگوشان وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد ؟
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین می نگرند