روایت خصوصی از ترور ناصرالدین شاه + عکسها
دوستعلی خان معیرالممالک، داماد ناصرالدین شاه، از خواص دربار بود.
اطلاعات او دست اول و از درون حرمسرا و کاخ شاهی است. او به همین سبب، گنجینهای از عکسهای درباریان و شاه را به یادگار گذاشت.
گزارش معیرالممالک، از دربار ناصرالدین شاه، در کتاب یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه به چاپ رسید.
ماجرای زیر از همین کتاب نقل شده است.
روز جمعه هفدهم ذیقعده سال ۱۳۱۳ فرا رسید. شاه بامدادان به گرمابه رفت و بنا بر عادت، ناشتایی را با اشتهای فراوان در سر حمام خورد. آنگاه با گروهی از همسرانش که همانجا حاضر بودند، صحبتکنان و بذله گویان بهسوی کاخ به راه افتاد. چون شاه برابر اتاقهای تاجالدوله رسید، تاجالدوله به استقبالش رفت و زبان به تبریک و تهنیت گشود. شاه در جوابش گفت: تاجی! بحمدالله امروز دماغی داریم.
آنگاه کلاه را از سر برداشت و به هوا پرتاب کرد. اضران از مشاهده این حال، سخت در شگفت شدند. زیرا از آنجا که شاه را تار مویی بر فرق سر نبود، غیر از هنگام خواب، هرگز از سر کلاه بر نمیداشت.
ناصرالدین شاه که سبب تعجب آنان را دریافت، گفت: آری بسیار مسرورم و باید سر آن را برایتان بگویم.
ناصرالدین شاه آنگاه چنین حکایت کرد: در نخسین سال سلطنتم، محمدولی میرزا که مردی جفردان و در علم هیئت و نجوم استاد بود طالع مرا استخراج کرد. آنچه پیشبینی کرد از قبیل سوءقصد در آغاز سلطنت، سه بار مسافرت به اروپا و چند پیشآمد دیگر، جملگی، بدون کم و کاست درست در آمدهاست. از جمله گفت: روز پنجشنبه شانزدهم ذیقعده ۱۳۱۳، خطری بزرگ تو را تهدید میکند. هرگاه روز مزبور را به شب رساندی بدان چند سال دیگر هم با کمال اقتدار سلطنت خواهی کرد.

اینک آنروز که دیروز بود به خوشی سپری شد. به پاس این موهبت، امروز به حضرت عبدالعظیم مشرف میشوم و نماز شکرانه را در حرم مطهر به جای خواهم آورد. سه روز دیگر هم مراسم جشن قرن آغاز خواهد شد.
چون شاه قدم در صحن حضرت عبدالعظیم نهاد، میرزا علی اصغر امین السلطان صدرهای مصفا اعظم، پیش رفت و گفت: چون چیزی به ظهر نمانده،ناهار را در یکی از باغها بخوریم و بعدازظهر که ازدحام زائران کمتر میشود به زیارت مشرف شوید.
شاه گفت: خیر،باید نماز ظهر را در حرم بگزارم.
حاجبالدوله گفت: آنان به کار خوش مشغول هستند ما نیز به کار خود میپردازیم. آنگاه به درون حرم رفت و به زیارت پرداخت و پس از طواف، در قسمت بالای ضریح ایستاد و بنابر عادت، دستمالی را از جیب بیرون آورد و به نماز ایستاد.
چون از نیایش به درگاه پروردگار فارغ آمد، رضا (میرزا رضا کرمانی)، نیازمند، عریضه بر کف، مردم را شکافت و به جانب شاه آمد و همینکه به تنگ وی رسید، پاشنه تپانچه را که زیر نامه پنهان ساخته بود فشرد.

صدای تیر در حرم طنین انداز شد و گلوله بر قلب شاه نشست. شاه بیچاره دست بر زخم دل شتافت و چندگام به مقبره «جیران» آرامگاه همسر محبوبش مانده، پایش از رفتن باز ماند. آهی کوتاه از سینه برآورد و نقش زمین شد.
صد اعظیم چون چنین دید فرمان قرق داد و گفت تا کالسکه سلطنتی را که بیرون بازار ایستاده بود درون صحن آوردند و در برابر ایوان باز داشتند. آنگاه امین خاقان، پدر عزیزالسلطان (ملیجک)، را که کوتاه قد و باریک اندام بود گفت زیر لباده شاه برود و از پشت سر او را با هر دو دست محکم نگاه دارد.
عینک دودی دوردارش را نیز بر چشمش نهادند و صدراعظم و مجدالدوله چنان دو سویش قرار گرفتند که گویی شاه به آنان تکیه کرده است.

بدین گونه جسم بیجان ملک صاحبقران را که سرانجام نتوانسته بود از سرنوشت خویش، جان سالم به در برد درون کالسکه بردند. امین خاقان، همچنان در پشت نشسته و شاه را به هر دو دست روی زانو نگه داشته بود. اتابک رو به روی او قرار گرفته بود، مانند اینکه با وی سخن میگوید، گاه لبخندی میزد و زمانی سری میجنباند تا به شهر ریدند و او را یک سر به قصر گلستان بردند.
چون با پدرم وارد قصر شدیم، گروهی را دیدم که شتابان زینتها را برمیچینند و و همه جا را سیاهپوش میکنند.

مجدالدوله پیش ما آمد و ما را به نارنجستان بزرگ برد. در آنجا جسد شاه را دیدیم که زیر درختهای نارنج، کنار یک حوض بلورین، که هدیه ملکه انگلستان بود، روی نیم تختی به خواب جاویدان رفته است. «تولوزان» دست بر سینه بالای سرش مات و مبهوت ایستاده بود. دکتر شاهزاده فریدون میرزا که از شاهزادگان سالخورده و وارسته بود و ریشی بلند به رنگ کافور داشت برای غسل جسد آمد.
در این هنگام تولوزان گامی پیشتر نهاد و انگشت را آهسته در زخم سینه شاه فرو برد و گلوله دل شکاف را بیرون کشید و با صدایی گرفته و لرزان گفت اگر شاه لباس دیگری بر تن داشت جان به سلامت میبرد زیرا گلوله چندان نیرومند نیست و فقط بر قلب نشسته است. آنگاه آن فلز شوم را میان پنبه جای داد و در جیب نهاد.

میرزا رضا در سحرگاه روز چهارشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران به دار آویخته شد.
وقتی میرزا را را دار زدند، سربازان به شدت طبل میزدند و طبل نوازی در تمام مدت اجرای مراسم اعدام ادامه داشت. جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت ۹ شب جسد را از دار پایین آورده و به گورستان حسنآباد(که بعدها ایستگاه آتشنشانی در محل آن ساخته شد) بردند و دفن کردند.

بعد از مرگش شیخ هادی نجمآبادی، برای مراسم چهلم و سالگرد برگزار کرد که افراد بسیار معدودی در آن شرکت کردند.
میرزا قبل از مرگش، در بازجوییها که از وی پرسیده شد به چه دلیل شاه را به قتل رسانده، شاه چه گناهی کرده، در جواب گفت: وقتی در کشورم این همه ظلم و جور و فساد میدیدم و حق خوری و حق کشی با تمام این حرفها وقتی میدیدم قدرت اول مملکت شاه است پس با خودم میگفتم اگر شاه از وضعیت کشورش خبر ندارد که وای به حال مملکتی که شاه آن ایشان باشد و اگر شاه خبر داشت از وضعیت کشور پس قتل و کشتنش حق او بود و من از این اقدامم خرسند هستم.

- فیلم دیدنی و بسیار قدیمی نحوه زندگی مردم همدان در دوره قاجار از آرشیو فیلم روسیه
- عکس دیدنی ستون حمال ها حین حمل دیگهای غذا، خیابان علاالدوله(فردوسی کنونی) – تهران