یادداشتهای شما
دختر و گاری . . . ؛ داستانک
به قلم: م – ت
…داشتم وارد سوپر می شدم که چشمم به یک دختر خانم جوان افتاد که با گاری مشغول جمع آوری ضایعات بود. یک لحظه از خودم شرمنده شدم. بعضی موقع ها آدم باید احساس شرم داشته باشه. دختر و گاری
آن دخترخانم ۱۸ یا ۱۹ سال بیشتر نداشت لباسی کهنه اما مرتب و تمیز پوشیده بود. در عین حال چهره بسیار متین و مصممی داشت. معلوم بود که از آن کسانی است که فقر و فشار نمی تواند غرورشان را در هم بشکند.
مانتوی مشکی پوشیده بود و گاری سنگینی که ظاهرا حاوی ضایعات و وسایل فرسودهای که از جاهای مختلف جمع آوری کرده بود را داشت هل می داد. با خودم گفتم : من نمی توانم با آستین کوتاه و پیراهن روشن برای بیش از ده دقیقه در این ساعت ظهر و گرما راه بروم اما او نه تنها مانتوی مشکی پوشیده بود بلکه گاری ای که پر از اشیاء مختلف بود را زیر آفتاب هل میداد. به سربالایی جلوی سوپر که رسید هل دادن گاری خیلی برایش سخت می نمود.
خیلی از این صحنه شرم کردم، کمی این پا و آن پا کردم و بالاخره جلو رفتم و با دلسوزی و یک احساس بزرگمنشانه و در عین حال با تردید جلو رفتم و گفتم: «ببخشید بزارین برای بالابردن از سربالایی کمکتون کنم».
با همان نگاهی که هزاران حرف در آن نهفته بود به لباس و وضعیتم نگاه کرد و با لحن بسیار جدی و محترمانه ای گفت:« آقا ببخشید کمک شما وقتی نتیجه می دهد که دیگه نگذاریم این صحنه ها در هیچ جای ایران تکرار بشه و هیچ کودکی به سرنوشت امثال من دجار بشه» و مسیر را ادامه داد و رفت و من را در همان شرم و احساس تلخی که داشتم باقی گذاشت اما . . .
اینستاگرام ایران کارگر: https://www.instagram.com/irankargar2019
به کانال تلگرام ایران کارگر بپیوندید https://t.me/IranKargar96
